نویسنده: ناصر فکوهی

 

از گفتار تا نوشتار

مطالعات زبان‌شناسی، باستان‌شناسی و انسان‌شناسی در سال‌های اخیر پیشرفت‌های بسیار زیادی کرده‌اند و توانسته‌اند با گروهی دیگر از مطالعات در حوزه‌های بیرون از حوزه علوم انسانی به ویژه پژوهش‌های کردارشناسی جانوری (عسگری، 1387)، ژنتیک و علوم شناختی و رشته نسبتاً جدید روان‌شناسی عصبی (نورو پسیکولوژی) (ریتسولانی، زینیگالیا، 1389) پیوند بخورند تا تلاش کنند در درک پدیده زبان و رابطه آن با فرهنگ، به سطح بالاتری از آنچه تاکنون داشته‌ایم، برسند.
باید توجه داشت که آنچه نقطه ضعف بزرگ انسان‌شناسان و مردم‌شناسان قرون نوزدهم و بیستم (دست کم تا نیمه این قرن) به حساب می‌آمد، خود محوربینی شگفت‌انگیز آنها در رودرویی با فرهنگ‌های «غیر خودی» و «بیگانه» و قضاوت درباره آنها بر اساس موقعیت‌های فرهنگی خودشان بود. بدترین نمونه‌ها را در این زمینه در آثاری چون شاخه زرین جیمز فریزر (که به فارسی منتشر شده) (فریزر، 1384) و در ذهنیت ابتدایی لوسین لوی برول (که گفتیم با نام بی‌معنا و توهین‌آمیز «کارکردهای ذهنی در جوامع عقب‌مانده» به فارسی منتشر شده) (لوی برودل، 1922) دیده‌ایم. هر چند بسیاری از مردم‌شناسان اواخر قرن نوزدهم و ابتدای قرن بیستم، از جمله لوی برول بعدها به اشتباه بودن کامل دیدگاه‌های خود اعتراف کردند و بدین نتیجه رسیدند که خودمداری فرهنگی یکی از بزرگ‌ترین انحرافات در راه شناخت فرهنگ‌هاست.
ولی متأسفانه دیدگاه‌های قرن نوزدهمی چنان در اندیشه‌ها ریشه کرده بود و تفکر تطور (یا تکامل‌گرایانه) چنان در رویکردهای نظری درونی شده بود که ما تا امروز از اثرات آن رنج می‌بریم.
یکی از این حوزه‌ها نیز دقیقاً رابطه زبان نوشتاری و زبان گفتاری بود از پیدایش نخستین گونه‌های انسانی که موسوم به انسان ابزارساز (هومو هابیلیس) هستند، حدود 4 میلیون سال گذشته است (فکوهی، 1391: 78- 73)؛ رایش هلف، 1388)، ولی باستان‌شناسان و پارینه‌شناسان انسانی و زبان‌شناسان تاریخی عمر زبان ملفوظ کنونی را حداکثر 100 تا 250 هزار سال می‌رسانند (فکوهی، 1391: 86- 80) و عمر نوشتار طبعاً به پیدایش تمدن‌های دارای خط یعنی به حدود 7 هزار سال پیش می‌رسد؛ ولی نکته مهم در آن است که ما کمتر شک و تردیدی داریم که اشکال بسیار پیشرفته‌ای در حیات انسان از جمله سازمان اجتماعی تقسیم کار، فعالیت‌هایی چون شکار و گردآوری و حتی ابزارسازی‌ها و توزیع غذا و فعالیت‌های پیشرفته‌تری چون باورها و مناسک به بیش از 200 هزار سال پیش نرسد؛ بنابراین می‌توان با اطمینانی نسبی گفت که انسان از نخستین گونه‌هایش لااقل از زبانی کالبدی برخوردار بوده که هنوز نیز آن را در کنار زبان ملفوظ حفظ کرده و مطالعات جدید اهمیت آن را دائماً بیشتر نشان می‌دهند. افزون بر این، در فاصله میان پیدا شدن زبان ملفوظ و نوشتار نیز ما هزاران سال تجربه فرهنگی حیات انسانی داریم. نوشتار در بسیاری از جوامع اصولاً به وجود نمی‌آید ولی به این دلیل نمی‌توان آنها را جوامعی بدون فرهنگ به حساب آورد وحتی در دوره‌های متأخر تمدن‌های مثل تمدن بین‌النهرینی تمدن‌های بسیار نوشتاری بوده‌اند در حالی که تمدن ایرانی بسیار کمتر نوشتاری بود و تمدن‌هایی چون تمدن‌های پیش کلمبی (پیش از ورود اروپایی‌ها) در امریکای مرکزی و جنوبی، اصولاً نوشتاری نبودند.
در نتیجه نمی‌توان از این تز دفاع کرد که فرهنگ صرفاً قابل انباشت در نوشتار در معنای «خط» است (هرن اشمیت، 2007)، ولی باید بر این نکته تأکید کرد که نوشتار در همین معنی، انقلابی بزرگ در نظام‌های انباشت فرهنگی به حساب می‌آید؛ زیرا امکان بازخوانی را بر اساس فنون «تکرار» و «تقلید» درون فرهنگ‌ها و بین فرهنگ‌ها ایجاد می‌کند. به عبارت دیگر نوشتار را می‌توان شکلی تقلیل‌یافته از بیان به حساب آورد که دقیقاً به دلیل همین تقلیل یافتگی، قابلیت تفسیر را محدود می‌کند و همین امر امکان ایجاد انسجام فرهنگی نسبی و انباشت و انتقال را با سرعت و به میزان بیشتر و ساده‌تری فراهم می‌کند. این نکته‌ای است که هم از لحاظ تاریخی و هم در چهار‌چوب جوامع امروزی می‌توان آن را به خوبی مشاهده کرد و نشان داد. امروز اطلاعات ما از ایران باستان بیشتر از منابع یونانی، آرامی، ارمنی و غیره است که نوشتاری‌اند در حالی که منابع ایران باستان پیش از اسلام (که بنابر این متون پارسی میانه را شامل نمی‌شوند) بسیار محدودند. اندیشه ایرانی عموماً از خلال اسطوره‌ها، روابط فضایی (برای نمونه معماری)، نظام‌های حافظه‌ای، شعر، ادبیات شفاهی و غیره انباشت شده است و این امر هر چند لزوماً رشد و گسترش فرهنگ را متوقف نمی‌کند ولی میزان تفسیرپذیری در آن و در نتیجه امکان رسیدن به اجماع را به شدت کاهش می‌دهد.
ولی امروز می‌توان گفت که چندین نظام «بیان» با یکدیگر قابلیت هم انباشت و هم انتقال فرهنگی و در نتیجه رشد آن را در بر دارند: نظام نوشتاری که قراردادی تصویری و شنیداری نیز هست؛ نظام گفتاری و نظام تصویری. اینها در کنار خود نظام‌های بی‌شمار دیگری را نیز دارند که لزوماً در نظام‌های حسی تفکیک شده و روشن قابل طبقه‌بندی نیستند و عصب روان‌شناسان و متخصصان علوم شناختی امروز در حال مطالعه آنها هستند. از جمله اشکال متفاوت شناخت شهودی و شناخت مردمی (دانش قومی). با وجود این نمی‌توان انکار کرد که انقلاب اطلاعاتی بر خلاف آنچه نخست ممکن بود از آن درک شود، بیشتر از آنکه یک انقلاب «تصویری» یا «گفتاری» باشد، یک انقلاب نوشتاری بوده است که رابطه‌ای پیچیده میان تصویر، نوشتار، نماد، نشانه و دیگر اشکال بیان و انباشت احساس‌ها و اندیشه‌ها به وجود می‌آورد. این امر از یک سو امکانات بی‌نهایت جدیدی را به همه انسان‌ها عرضه می‌کند تا به بیان اندیشه‌ها، رشد فرهنگ و انباشت آن بپردازند، ولی از سوی دیگر می‌تواند سرچشمه ابهام‌ها و اسطوره‌سازی‌های بی‌پایانی هم باشد. به همین دلیل بحث رابطه سه گانه «نوشتار»، «گفتار» و «حرکت» (در دانش جدید «حرکت‌شناسی») از یک سو و مجموعه روابط نشانه و نمادشناسی از سوی دیگر به نظر ما در مرکز همه مباحثی قرار می‌گیرند که برای شناخت فرهنگ‌ها از درون و روابط بین فرهنگی به آنها نیازمندیم.
منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1394)، صد و یک پرسش از فرهنگ، تهران: انتشارات تیسا، چاپ یکم.